سیب
تو به من خندیدیو نمیدانستی من
به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیم،
باغبان از پی من تند دوید،سیب را دست تو دید
غصب آلود به من کرد نگاه،سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام،خش خش گام تو تکرار کنان،می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
کهه چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۲:۴۹ ق.ظ توسط alireza
|
این وبلاگ واسه یه نفر عاشق درست کرده شد